Winning entries could not be determined in this language pair.There were 10 entries submitted in this pair during the submission phase, 4 of which were selected by peers to advance to the finals round. Not enough votes were submitted by peers for a winning entry to be determined.Competition in this pair is now closed. |
[...] مترجمان اصلاً به رسمیت شناخته نمیشدند. آنها توقع نداشتند که درآمد آنچنانی داشته باشند؛ صرفاً توقع داشتند که آبباریکهای داشته باشند. در حقیقت، افراد کمی بهعنوان مترجم آموزش دیده بودند، اما بیشترشان از تحصیلات دانشگاهی خوب و دانش زبانی خوب، دستکم دربارهٔ زبان خودشان، برخوردار بودند. دوستی داشتم که دقیقاً در همین دسته قرار میگرفت و مترجمان دیگری هم در حلقهٔ دوستانم بودند. بهنظرم آدمهای بسیار جذابتری بودند و متوجه شدم که اغلب تجربههای یکسانی را در زندگی از سر گذرانده بودیم. هیچوقت با دوستیابی مشکلی نداشتم، اما همیشه حس میکردم «متفاوت» هستم و مطمئنم که آنها هم چنین حسی داشتند. وقتی دوستم بازنشسته شد، من را بهعنوان جانشین خودش معرفی کرد. حالا پا به حیطهٔ بیمهٔ اتکایی گذاشته بودم که دربارهٔ آن چیزی نمیدانستم. بهعلاوه، من تنها مترجم آنجا بودم، و در هنگام مشکلات چندان نمیتوانستم به دیگری تکیه کنم. هر چند، این هم خودش پیشرفتی بود…. در شغل جدیدم، شروع کردم به بررسی پوشهها و سؤال پرسیدن، و از شرکت خواستم که من را در کلاسهای بیمه ثبتنام کند. کالج بیمه آنطرف خیابان بود، و در کتابخانهٔ آنجا کدهای آتشسوزی، بیمهنامهها و کاتالوگهای کپسول آتشنشانی را مطالعه کردم. داشتم چیزی را یاد میگرفتم که هیچوقت فرصتش را نداشتم: پژوهش. اولین باری که باید یک پروپوزال را بهخاطر بیمهٔ یک نیروگاه اتمی ترجمه میکردم، یکی از رؤسای آن اداره با من تماس گرفت و بابت کارم به من تبریک گفت. گفت که «در مقایسه با ترجمههایی که همیشه میگرفتیم، بهتر است.» چه سعادتی! ماجرا این بود که من در پوشهها سندی را مطالعه کردم که شبیه همانی بود که بهعنوان راهنما ترجمه میکردم، اما وقتی دیدم که مترجم قبلی از کلمهٔ nucleus بهجای core استفاده کرده بود، متوجه شدم که آن پوشهها به کار من نمیآیند. به کتابخانهٔ آنطرف خیابان رفتم و به مدخل «نیروگاههای اتمی» نگاهی انداختم. بلافاصله تمام اصطلاحاتی که لازم داشتم را پیدا کردم. البته، این روزها برای مترجم خوب بودن به تواناییهای بسیار بیشتری نیاز است. [...] | Entry #36062 — Discuss 0 — Variant: Iranian (standard) Finalist
|
[...] مترجمان فقط به رسمیت شناخته نشدند، آنها انتظار نداشتند درآمد زیادی داشته باشند، فقط زندگیشان را بگذرانند. افراد بسیار کمی واقعاً بهعنوان مترجم آموزش دیده بودند، اما بیشتر آنها تحصیلات دانشگاهی عالی و اطلاعات کاملی از زبانها، حداقل از زبان خودشان داشتند. من دوستی داشتم که دقیقاً جزءِ این دسته بود و جمع دوستانم زیاد شد و مترجمان دیگری را نیز شامل شد. به نظر من آنها بهعنوان همکار بسیار کارآمدتر بودند و متوجه شدم که ما اغلب تجربیات مشابهی در زندگی داشتیم. من هرگز مشکلی در دوستیابی نداشتم، اما همیشه احساس «متفاوتی» داشتم و مطمئنم که آنها نیز همین احساس را داشتند. وقتی دوستم بازنشسته شد، مرا بهعنوان جایگزین خود معرفی کرد. من اکنون وارد حوزه بیمه اتکایی شدم که چیزی از آن نمیدانستم. من همچنین تنها مترجم آنجا بودم و پشتگرمی زیادی نداشتم. بااینحال، این یک پله صعود دیگر بود .... در کار جدیدم، شروع به بررسی پروندهها، پرسیدن سؤالاتی کردم و از شرکت خواستم که مرا در دورههای بیمه ثبتنام کند. مؤسسه آموزش عالی بیمه آن طرف خیابان بود و من به آییننامههای آتشنشانی، بیمهنامهها و کاتالوگهای کپسول آتشنشانی در کتابخانه آنها مراجعه کردم. داشتم کاری را یاد میگرفتم که قبلاً هرگز از نعمت انجام آن برخوردار نبودم: تحقیق. اولین باری که مجبور شدم پروپوزالی را برای اهداف بیمه یک نیروگاه هستهای ترجمه کنم، رئیس آن بخش با من تماس گرفت و از من برای کاری که انجام داده بودم تشکر کرد. او گفت: «نسبت به کارهایی که تاکنون برای ما انجام شده است، بسیار بهتر است،» چه تمایزی! اتفاقی که افتاد این بود که من برای راهنمایی به سندی در پروندهها مشابه آنچه که درحال بررسی بودم مراجعه کردم، اما وقتی دیدم که همکار قبلی به جای واژه «هسته اتم» از واژه «هسته» استفاده کرده است، متوجه شدم که این پروندهها برای من بیفایده هستند. از آن طرف خیابان بهسمت کتابخانه رفتم و «نیروگاههای هستهای» را جستجو کردم. بلافاصله تمام اصطلاحات مورد نیازم را پیدا کردم. البته، امروزه برای یک مترجم خوب شدن خیلی بیشتر از اینها باید کار کرد. [...] | Entry #35678 — Discuss 0 — Variant: Iranian (standard) Finalist
|
[...] مترجمان چندان به رسمیت شناخته نمیشدند و انتظار امرار معاش هم نداشتند، در حد گذران. افراد بسیار کمی عملاً آموزش مترجمی میدیدند، اما بیشترشان تحصیلات عالی کالج و شناخت خوبی نسبت به زبانها داشتند، حداقل زبان خودشان را خوب میدانستند. دوستی داشتم که دقیقاً جزء همین دسته بود و دایره دوستانم که بزرگتر شد مترجمان بیشتری را نیز دربرگرفت. آنها را آدمهای خیلی جالبتری یافتم و پی بردم که تجارب مشابهی در زندگی داریم. هیچ وقت در پیدا کردن دوست مشکلی نداشتم، اما همیشه احساس «متفاوت بودن» میکردم و مطمئنم آنها این موضوع را حس میکردند. وقتی دوستم بازنشسته شد، مرا به عنوان جانشین خود معرفی کرد. حالا وارد حوزه بیمه اتکایی شده بودم، که هیچ چیز دربارهاش نمیدانستم. تنها مترجم آنجا هم بودم و منبع اتکای چندانی نداشتم. ولی برای خودش موفقیتی بود... در کار جدیدم، شروع کردم به بررسی پروندهها و سؤال پرسیدن و از شرکت خواستم در دورههای بیمه ثبت نامم کنند. کالج بیمه آن طرف خیابان بود و در کتابخانه آنجا به قوانین ایمنی در برابر آتشسوزی، بیمهنامهها و کاتالوگ آتشخاموشکنها رجوع میکردم. داشتم چیزی یاد میگرفتم که هیچ وقت امکانش را نداشته بودم: تحقیق. اولین باری که باید یک پیشنهاد را برای بیمه یک کارخانه هستهای ترجمه میکردم، رئیس بخش مربوطه با من تماس گرفت و برای کاری که کرده بودم تبریک گفت. او گفت: «خیلی خوب با چیزهایی که ما به آن عادت کردهایم همخوانی دارد». چه روحیهای گرفتم! جریان از این قرار بود که بین پروندههای مشابه با پروندهای که روی آن کار میکردم به یک مدرک رجوع کردم، اما وقتی دیدم کارمند قبلی به جای واژه «هسته» (core) از «هسته اتم» (nucleus) استفاده کرده است، متوجه شدم که آن پروندهها به کارم نمیآید. رفتم به کتابخانه آن طرف خیابان و دنبال «کارخانههای هستهای» گشتم. بلافاصله همه اصطلاحات تخصصی لازم را پیدا کردم. البته این روزها مترجم خوب بودن خیلی بیشتر از این زحمت میطلبد. [...] | Entry #34966 — Discuss 0 — Variant: Iranian (standard) Finalist
|
[...] همه مترجمانی تأییدشده نبودند و انتظار نداشتند درآمد زیادی داشته باشند؛ فقط میخواستند اموراتشان بگذرد. گرچه تعداد بسیار کمی از افراد واقعاً آموزش مترجمی دیده بودند، اکثرشان تحصیلات دانشگاهی داشتند و، دستکم دربارهٔ زبان خودشان، از دانش کاملی برخوردار بودند. دوستی داشتم که دقیقاً از همین دسته بود و، با گسترش دایرهٔ دوستانم، با مترجمان دیگری هم ارتباط پیدا کردم. آدمهای بسیار جالبی بهنظرم رسیدند و متوجه شدم در بسیاری موارد تجربیات مشابهی در زندگی داریم. من هیچوقت در دوست پیدا کردن مشکلی نداشتم، اما همیشه احساس میکردم آدم «متفاوتی» هستم و مطمئنم دیگران هم همین احساس را نسبت به من داشتند. دوستم که بازنشسته شد، برای نفر جایگزین، من را پیشنهاد کرد. به این ترتیب وارد حوزهٔ «بیمهٔ اتکایی» شدم که هیچچیز از آن نمیدانستم. ضمن اینکه تنها مترجم آنجا بودم و پشتگرمی چندانی نداشتم. البته، امتیازی هم داشت.... در کار جدیدم، شروع کردم به برانداز کردن پروندهها و پرسوجو. از شرکت هم خواستم در دورههای بیمه ثبتنامم کند. کالج بیمه آن طرف خیابان بود و، در کتابخانهٔ آن، رفتم سراغ کدهای آتشنشانی، بیمهنامهها، و کاتالوگ کپسولهای آتشنشانی. داشتم کاری را یاد میگرفتم که [تا آن وقت] هرگز رفاه کافی نداشتم که انجامش دهم، منظورم پژوهش کردن است. اولین باری که طرح پیشنهادیای را برای بیمهٔ نیروگاهی هستهای ترجمه کردم، رئیس بخش مربوط به آن تماس گرفت و بابت کارم تبریک گفت و اضافه کرد: «تا حد مطلوبی همانی است که انتظار داشتیم». چی از این بهتر! موضوع این بود که [برای ترجمهٔ] متنی که به من داده بودند، در پروندها سراغ سند مشابهی رفتم، اما وقتی دیدم نفرِ قبلی بهجای واژهٔ «مغز» از «هسته» استفاده کرده، فهمیدم پروندهها بهدردم نمیخورند. از خیابان گذشتم و به کتابخانه رفتم و دنبال «نیروگاههای هستهای» گشتم. بلافاصله همهٔ اصطلاحاتی را که میخواستم پیدا کردم. البته این روزها برای اینکه مترجم خوبی بشوی، باید کارهای خیلی بیشتری بکنی. [...] | Entry #34681 — Discuss 0 — Variant: Iranian (standard) Finalist
|
[...] مترجمان بهنحوه شایستهای به رسمیت شناخت نشدهاند و مورد تقدیر قرار نگرفتهاند. آنها انتظار درآمد بالایی نداشتهاند، فقط به میزانی که از عهدۀ مخارج زندگی برآیند. تعداد بسیار اندکی از افراد واقعاً بهعنوان مترجم آموزش دیدهاند، اما بیشتر آنها از تحصیلات دانشگاهی و دانش زبانی خوبی، دستکم در زبان خودشان، بهرهمند هستند. دوستی داشتم که دقیقاً در این دستهبندی جای میگرفت، بعداً حلقۀ دوستان من گسترده شد و مترجمان دیگری را نیز دربرگرفت. متوجه شدم که آنها افراد بسیار جالبتری از آنچه میپنداشتم هستند و پی بردم که ما اغلب تجربههای مشابهی در زندگی داشتهایم. من هرگز در دوستیابی مشکلی نداشتم، اما همیشه احساس «متفاوت بودن» داشتم و مطمئن هستم آنها نیز همین احساس را داشتند. وقتی دوستم بازنشسته شد، من را بهعنوان جایگزین خودش معرفی کرد. اکنون وارد حوزۀ «بیمۀ اتکایی» شده بودم، که از آن هیچ سررشتهای نداشتم. همچنین من تنها مترجم در آنجا بودم و چیز زیادی برای اتکا به آن نداشتم. بااینوجود، فرصتی برای راهیابی به مرحلهای بالاتر بود..... در شغل جدید، من شروع به بررسی دقیق پروندهها و پرسیدن سؤال کردم و از شرکت خواستم که من را در دورههای بیمه ثبتنام کند. «کالج بیمه» در آن طرف خیابان واقع بود و من اصول پیشگیری از آتشسوزی و ایمنی، بیمهنامهها و کاتالوگهای کپسول آتشنشانی موجود در کتابخانه کالج را مطالعه کردم. من در حال فراگیری چیزی بودم که قبلاً امکان انجام آن برایام میسر نبود: پژوهش. اولینباری که باید طرحی پیشنهادی را در مورد اهداف بیمه نیروگاه هستهای ترجمه میکردم، رئیس آن بخش با من تماس گرفت و بابت کاری که انجام داده بودم، به من تبریک گفت. او گفت: «به مراتب نسبت به آنچه قبلاً دریافت میکردیم، بهتر است.» چه عالی! ماجرا از این قرار بود که من برای گرفتن راهنمایی به سراغ سندی در پروندههای مشابه با آنچه با آن سروکار داشتم رفتم، اما وقتی دیدم که همکار قبلی من از واژه «هستۀ اتم» به جای «هستۀ مرکزی» استفاده کرده بود، متوجه شدم که این پروندهها برای من مفید نیستند. من به کتابخانۀ واقع در آن سوی خیابان مراجعه کردم و منابع مرتبط با «نیروگاههای هستهای» را جستجو کردم. بلافاصله همۀ اصطلاحات موردنیازم را پیدا کردم. البته، این روزها برای تبدیل شدن به مترجمی خوب به مهارتهای بسیار بیشتری از اینها نیاز است. [...] | Entry #35119 — Discuss 0 — Variant: Iranian (standard)
|
[...] مترجمان نه تنها شناخته شده نبودند، انتظار هم نمیرفت که درآمد زیادی داشته باشند، فقط در حدی که بگذرانند. تعداد بسیار کمی از افراد واقعاً به عنوان مترجم آموزش دیده بودند، اما اکثر آنها تحصیلات آموزشگاهی معتبر و دانش خوبی در زبانها، حداقل در زبان خود داشتند. یکی از دوستانم دقیقاً جزو همان دسته بود و دایره دوستانم تا آنجایی گسترش یافت که مترجمان دیگر را نیز در بر گرفت. به نظر من آنها انسانهای بسیار جالبی بودند و متوجه شدم که تجربیاتمان در زندگی اکثر اوقات مشابه یکدیگر است. من هرگز در دوستیابی به مشکل برنخوردم، اما همیشه احساس میکردم «متمایز» هستم و مطمئنم که آنها هم چنین حسی را داشتند. زمانیکه دوستم بازنشسته شد، من را جایگزین خود کرد. من اکنون وارد قلمرو بیمه اتکایی شدم که چیزی هم از آن نمیدانستم. تنها مترجم آنجا من بودم و راهی برای دررفتن نداشتم. با این حال، این موقعیت یک دستیابی بود.... در شغل جدیدم، پروندهها را میخواندم، سوال میپرسیدم و از شرکت خواستم تا من را در دورههای بیمه ثبت نام کند. دانشکده بیمه آن طرف خیابان بود و من به کدهای آتشنشانی، بیمهنامهها و کاتالوگهای کپسول آتش نشانی موجود در کتابخانهی دانشکده مراجعه کردم. من داشتم چیزی را یاد میگرفتم که تا به حال از مزایای آن بیبهره بودم: منظورم همان روش تحقیق کردن است. اولین باری که متنی در خصوص درخواست بیمه را برای یک نیروگاه هستهای ترجمه کردم، رئیس آن بخش تماس گرفت و به خاطر ترجمهام از من تمجید کرد. او گفت: "ترجمه به طور مطلوبی مشابه انتظارات ما است." چه عالی! ماجرا اینگونه بود که من در آن پروندهها به سندی مراجعه کردم که مشابه همانی بود که برای دریافت راهنمایی با آن سر و کله میزدم؛ اما وقتی دیدم که سلفم به جای کلمهی "مرکز" از "هسته" استفاده کرده است، متوجه شدم که پروندهها به درد من نخواهند خورد. از آن طرف خیابان به سمت کتابخانه رفتم و دنبال پروندههای «نیروگاههای هستهای» گشتم. بلافاصله تمام اصطلاحات مورد نیازم را پیدا کردم. البته این روزها بیشتر از این حرفها نیاز است تا یک مترجم خوب باشیم. [...] | Entry #35246 — Discuss 0 — Variant: Not specified
|
[...] مقام و ارزش مترجمان ناشناخته مانده بود. انتظار درآمد زیادی نداشتند و فقط میخواستند امرار معاش کنند. تعداد بسیار کمی از آنها واقعاً آموزش مترجمی دیده بودند اما بیشترشان، تحصیلات قوی دانشگاهی و دانش عمیقی در مورد زبانها (یا حداقل زبان خودشان) داشتند. دوستی داشتم که کاملاً به این گروه تعلق داشت و به لطف او بود که حلقه دوستانم وسعت یافت و با مترجمان بیشتری آشنا شدم. فهمیدم افراد بسیار جالبی هستند و متوجه شدم که ما اغلب تجربه مشابهی در زندگی داریم. بااینکه هیچ وقت مشکلی در دوست یابی نداشتم همیشه احساس "متفاوت بودن" داشتم و مطمئنم که آنها هم همین احساس را داشتند. وقتی دوستم بازنشسته شد، به شرکتش توصیه کرد جای او را بگیرم. من الان وارد صنعت بیمه (اتکایی) شده بودم که قبلاً از آن چیزی نمی دانستم. ضمن اینکه تنها مترجم آنجا بودم و پشتوانه چندانی نداشتم. اما این یک گام دیگر به جلو بود ... در مورد شغل جدیدم، شروع کردم به بررسی فایلها و سوال پرسیدن، و توانستم شرکت را متقاعد کنم که مرا در دوره های بیمه ثبت نام کند. مدرسه بیمه در همان خیابان بود و از کتابخانه آنجا برای آشنایی با کدهای آتش نشانی ، بیمه نامه ها و کاتالوگ های آتش نشانی استفاده کردم. من چیزی یاد می گرفتم که قبلاً امکان انجامش را نداشتم: تحقیق. اولین بار که پروپوزال بیمه نیروگاه هسته ای را ترجمه کردم، رئیس اداره به من زنگ زد و کارم را تبریک گفت. او به من گفت: "در مقایسه با روال معمول ما، کار شما خیلی خوب است."چقدر خوشایند! اتفاقی که افتاد این بود که من از سند مشابهی در فایلها، به عنوان راهنما در کارم استفاده کردم، اما وقتی دیدم مترجم قبل از من، به جای "nucleus (هسته اتم)" از کلمه "core (هسته میوه)" استفاده کرده فهمیدم این فایلها فایده ای ندارند. بنابراین، به کتابخانه رفتم و نگاهی به فایل "نیروگاههای هستهای" انداختم. بلافاصله تمام اصطلاحات لازم را پیدا کردم. امروزه مترجم خوب شدن، به چیزی بیشتر از اینها نیاز دارد. [...] | Entry #35846 — Discuss 0 — Variant: Not specified
|
[...] مترجمان فقط به دنبال تعریف و تمجید نبودند و انتظار هم نداشتند درآمد زیادی داشته باشند، تنها در حدی که گذران زندگی کنند. تعداد بسیار کمی از افراد واقعاً به عنوان مترجم آموزش دیده بودند اما اکثر آنها از تحصیلات دانشگاهی و دانش کاملی از زبان ها (حداقل زبان خودشان) برخوردار بودند. دوستی داشتم که دقیقاً در آن دسته قرار می گرفت و با گسترش دایره دوستانم مترجمان دیگری را نیز در بر می گرفت. به نظر من آنها انسان های بسیار جالب تری بودند و متوجه شدم در بیشتر موارد تجربیات مشابهی در زندگی داشتیم. من هرگز برای دوست یابی با مشکل مواجه نشدم اما همیشه احساس «متفاوتی» داشتم و مطمئن هستم که آنها هم این احساس را داشتند. دوستم وقتی بازنشسته شد، من را به عنوان جانشین خود پیشنهاد کرد. من اکنون وارد حوزه بیمه اتکایی شده ام که البته هیچ چیز در مورد آن نمی دانستم. همچنین تنها مترجم آنجا بودم و چیز زیادی نداشتم تا پشتم به آن گرم باشد. اما این خودش به یک موفقیت بدل شد... در کار جدیدم، شروع به جستجوی پرونده ها و پرسیدن سوال کردم و از شرکت خواستم که من را در کلاس های بیمه ثبت نام کند. کالج بیمه آن طرف خیابان بود و من به سراغ کدهای حریق، بیمه نامه ها و کاتالوگ های کپسول آتش نشانی در کتابخانه آنجا رفتم. داشتم چیزی یاد می گرفتم که قبلاً از نعمت آن بی بهره بودم: تحقیق. اولین باری که مجبور شدم پروپوزالی را برای اهداف بیمه ای یک نیروگاه هسته ای ترجمه کنم، از طرف ریاست آن بخش با من تماس گرفتند و از من به خاطر کاری که انجام داده بودم تمجید کردند. ایشان فرمودند: «بهتر از آن چیزی است که تاکنون می دیدیم». چه فاز مثبتی! اتفاقی که افتاد این بود که من سراغ سندی در بین پرونده ها رفته بودم که مشابه پرونده ای بود که از آن اطلاعات می گرفتم اما وقتی دیدم کارمند قبلی به جای «هسته راکتور» از عبارت «هسته اتم» استفاده کرده است، متوجه شدم که این پرونده ها به درد من نمی خورند. از آن طرف خیابان به سمت کتابخانه رفتم و «نیروگاه های هسته ای» را جستجو کردم. بلافاصله تمام اصطلاحات مورد نیازم را پیدا کردم. البته این روزها برای تبدیل شدن به یک مترجم خوب خیلی بیشتر از اینها مورد نیاز است. [...] | Entry #34970 — Discuss 0 — Variant: Not specified
|
[...] مترجمان فقط به رسمیت شناخته نشدند، آنها انتظار نداشتند درآمد زیادی داشته باشند، فقط از عهده زندگی برآیند. تعداد بسیار کمی از افراد واقعاً به عنوان مترجم آموزش دیده بودند، اما اکثر آنها تحصیلات دانشگاهی و دانش کاملی از زبان ها، حداقل زبان خودشان داشتند. من دوستی داشتم که دقیقاً در آن دسته قرار می گرفت و دایره دوستانم گسترش یافت و مترجمان دیگری را نیز در بر گرفت. به نظر من آنها به عنوان مردم بسیار جالب تر بودند و متوجه شدم که ما اغلب تجربیات مشابهی در زندگی داشتیم. من هرگز برای دوست یابی مشکل نداشتم، اما همیشه احساس «متفاوت» داشتم و مطمئنم که آنها هم این احساس را داشتند. وقتی دوستم بازنشسته شد، من را به عنوان جایگزینش توصیه کرد. من اکنون وارد حوزه بیمه اتکایی شدم که چیزی از آن نمی دانستم. من تنها مترجم آنجا بودم و چیز زیادی برای عقب نشینی نداشتم. با این حال، این یک درجه بالاتر بود .... در کار جدیدم، شروع به جستجوی پرونده ها، پرسیدن سوال کردم و از شرکت خواستم که من را در دوره های بیمه ثبت نام کند. دانشکده بیمه آن طرف خیابان بود و من از کدهای آتش نشانی، بیمه نامه و کاتالوگ های کپسول آتش نشانی در کتابخانه آنها استفاده کردم. داشتم چیزی را یاد میگرفتم که قبلاً هرگز این تجمل را نداشتم: تحقیق. اولین باری که مجبور شدم پیشنهادی را برای اهداف بیمه یک نیروگاه هسته ای ترجمه کنم، از رئیس آن بخش با من تماس گرفت و به من به خاطر کاری که انجام داده بودم تبریک گفت. او گفت: "مقایسه مطلوبی با آنچه ما به آن عادت کرده ایم." چه رویه ای! اتفاقی که افتاد این بود که من برای راهنمایی به سندی در پرونده ها مشابه آنچه که در حال رسیدگی بودم مراجعه کردم، اما وقتی دیدم سلفم به جای هسته از کلمه "هسته" استفاده کرده است، متوجه شدم که پرونده ها برای من بی فایده هستند. . از آن طرف خیابان به سمت کتابخانه رفتم و «نیروگاه های هسته ای» را جستجو کردم. بلافاصله تمام اصطلاحات مورد نیازم را پیدا کردم. البته این روزها برای تبدیل شدن به یک مترجم خوب خیلی بیشتر از اینها نیاز است. [...] | Entry #34820 — Discuss 0 — Variant: Not specified
|
[...] مترجمان به سادگی شناخته نمیشدند، آنها انتظار نداشتند که به میزان زیادی درآمد داشته باشند، فقط به سختی زندگی میکردند. تعداد بسیار کمی از افراد واقعاً به عنوان مترجم آموزش دیده بودند، اما بیشتر آنها تحصیلات دانشگاهی محکم و دانش قوی در زبانها، حداقل زبان خودشان، داشتند. من یک دوست داشتم که دقیقاً در همین دسته قرار داشت و دایرهٔ دوستانم با افزودن مترجمان دیگر، گسترش یافت. متوجه شدم که آنها به عنوان افراد بسیار جالبتری به نظر میآمدند و متوجه شدم که ما اغلب تجربیات زندگی مشابهی داشتیم. هرگز مشکلی در برقراری دوستی نداشتم، اما همیشه احساس میکردم "متفاوت" هستم و مطمئن هستم که آنها هم همین احساس را داشتند. هنگامی که دوستم بازنشسته شد، مرا به عنوان جانشین او پیشنهاد داد. پس وارد دنیای بازبیمه شدم که در مورد آن هیچ اطلاعاتی نداشتم. همچنین تنها مترجم در آنجا بودم و خیلی کمترین پشتوانه را داشتم. اما این یک گام دیگر به سمت بالاتر بود... در کار جدیدم، شروع کردم به نگاه کردن به پروندهها، پرسشها میپرسیدم و کمپانی را متقاعد کردم تا من را در دورههای بیمه ثبت نام کند. کالج بیمه در عبور خیابان بود و من کدهای آتشنشانی، بیمهنامهها و کاتالوگهای آتشنشانی را در کتابخانهشان مشاوره میکردم. داشتم چیزی که هیچوقت قبلاً فرصت نداشته بودم، یاد میگرفتم: پژوهش. اولین بار که باید یک پیشنهاد را برای اهداف بیمه یک نیروگاه هستهای ترجمه کنم، تماسی از سرپرست این بخش گرفتم که مرا به خاطر کاری که انجام داده بودم تشویق کرد. "با آنچه که معمولاً ما از آن استفاده میکنیم، مقایسه بهتری دارد"، او گفت. چه روحیهآور بود! چه اتفاقی افتاد این است که من یک سند مشابه با آنچه من در حال برخورد با آن بودم برای راهنمایی مشاهده کردم، اما وقتی دیدم که پیشنهادنامهنویس پیشینام بجای "هستهای" از "هسته" استفاده کرده بود، فهمیدم که اسناد من بیفایده است. به کتابخانه مقابل خیابان رفتم و عبارت "نیروگاههای هستهای" را جستجو کردم. در لحظهای تمام واژههای مور | Entry #35542 — Discuss 0 — Variant: Not specified
|